حرف های ناگفته

روزهای یه دختر ۲۰ ساله

حرف های ناگفته

روزهای یه دختر ۲۰ ساله

افغانی آوازه خون

رو به روی خونمون یه ساختمان نیمه کاره ست ...
کارگراش امشب زده بودن زیر آواز

آهنگای شادمهر رو با لهجه افغانی میخوندن ...
یکی هم بود براشون ساز میزد ...
صداشون تو اتاق من خیلی واضح نبود
خواهرم دوید اومد تو اتاقم با خنده گفت میشنوی صدا آوازو ؟
بیا تو اتاق من .. اونجا قشنگ واضحه ...
ساختمونشون رو به روی اتاق خواهرمه ...
سر به سرش میذاشتم که داره برا تو میخونه ....
اومده زیر پنجره اتاقت ...
یه نظر تو رو دیده عاشقت شده ... اونم هی حرص میخورد ...
بش میگفتم تصور کن یه هفته دیگه

دستتو میزنی به کمرت میای به بابا میگی من دوشنبه رو میخوام همینی که گفتم اون همه چیز منه!!!!


از تصورشم کلی خندیدیم 

بیچاره افغانیا ....باید به عاشق شدنشون بخندیم


خواننده ی محبوبمون آهنگ یاس شادمهر رو شروع کرده بود ....
چه حس غریبی داشت شنیدن این ترانه با لهجه افغانی !!! 

یه جورایی دلم سوخت ... خیلی غمگین میخوند 
آدم احساس میکرد واقعا غم بزرگی تو دلشه
دلم گرفت براش !


اما نمیدونم چرا ناخود آگاه یاد اون افغانی هایی افتادم که به یه دختر ایرانی تجاوز کردند ... 


دیگه دلم نسوخت ... !!!
شاید داشتم گناه هم وطناشو به پای اون مینوشنم ....
حس اینکه شاید اینم یکی از اونا باشه حالمو به هم زد ...
به خودم گفتم باید بیشتر حواسم به خواهرم باشه ... 


حالا که دارم اینا رو مینویسم از قضاوت خودم خنده ام میگیره ...
چه سریع یه کارگر آوازه خون رو متجاوز کردم !

نظرات 5 + ارسال نظر
حس سبز دوشنبه 28 شهریور 1390 ساعت 23:58 http://www.hesesabz.blogsky.com

سلام دوست من.مرسی واسه نظرت.اگه مایل به تبادل لینک بودی منو بی خبر نذار.

Somebody سه‌شنبه 29 شهریور 1390 ساعت 14:52 http://alienmind.blogsky.com

این ها هیچ وقت برام قابل احترام نبودن و نیستن. هیچ وقت.

اوه ... در این حد ؟

سلی سه‌شنبه 29 شهریور 1390 ساعت 23:36 http://www.soli-alone.blogsky.com

می نویسم از خدایی که خیلی بزرگه

بزرگیش به وسعت دریا

به وسعت اسمانو کهکشانهاش

خدایا انقدر بزرگو بخشنده هستی که این هعا کم ترین مثل هایی هست

که من برای بزرگیت به کار میبرم

خدایا بزار یکم از ما ادم ها برات بگم

بگم ما چه کار ها تو این دنیا می کنیم

خدایا اگه راستشو بخوای ما ادم ها اصلا ادم نیستیم

ما ادم ها خیلی بی رحمیم راستی خدا اون موقع که مارو افریدی ما این جوری بودیم ؟؟؟

خلاصه ما ادم ها فقط بلدیم دروغ بگیم .سر همو شیره بمالیم .

یا مهمتر از اون دل همدیگرو بشکنیم

دلهایی رو که خیلی مهربونن .

خدایا ما ها فقط دوست داریم بر همدیگه برتر باشیم

یا بهتر بگم فرمان روا باشیم

چرا این ادم ها نمی فهمند ما یه فرمانروا داریم که اونم تویی خدا

خدایا اینهایی که گفتم فقط یه ذره از گناهامون از بدبختی ها مون از درد هایی

که ما به همدیگه میدیم .

خدایا به داد ما ادم های بدبخت برس .

مرسی سلی جون ... خیلی قشنگ بود :)

سلی سه‌شنبه 29 شهریور 1390 ساعت 23:36 http://www.soli-alone.blogsky.com

رضا چهارشنبه 30 شهریور 1390 ساعت 10:00 http://chand-khatti.blogsky.com/#

سلام.
قشنگ بود...این حسیه که هممون در مواجهه با خواهر و برادرای همسایه مون بهمون دست میده.
و مهم نحوه ی قضاوت ماست...

شروع به کار وبلاگو تبریک میگم.
موفق باشید.

ممنون آقا رضا :)

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد